بغضت که میاید ارام و بیصدا درست وسط گلویت مینشیند.
و کلی حرف پشتش ب مانند آجر
دیوار میشوند و سنگین.
انقدر که تمام سنگینیش را مجبور میشوی به سینه ات فرو ببری
ان موقع است که تیر میکشد عمق وجودت
از هیاهوی کلمات.
سنگین و سنگین تر میشود .
دفن میشوی کنج دست هایت ارام و بیصدا جاری میشود
اشک هایی از خاطرات گذشته.
 این  شب است.
و این صدای دردهایی است که جویده میشود.
.
.
.
خوشا به حال کسایی که رفتند
ادم که می ماند می پوسد.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درب ساختمان تا صبح ... Steve ترجمه تخصصی متون و مقالات برج خنک کننده obbo كربلايي ديگر اموزش ابتدایی پردیس شهیدرجایی ارومیه مجله آموزشی تفریحی فان طوری Melissa