وقتی درخت گیسوانت را در حوالی همین ماه ساختی
ارام و بییصدا به تماشایت نشستم.
نگاهی که هیچوقت پایانی نداشت.
چه ارام میرقصیدند در این باد
شاید افسانه بود.
افسانه ی گیسوانت.
در حوالی همین ماه حوض کوچکی با دستان کوچکم ساختم
که ماهی هایش به احترام رقصت ارام و بیصدا ترانه عشق را زمزمه میکردند.
دیگر اخرهای این فصل هزار رنگ رسیده است
نمیدانم کلاغ های این ماه هنوزم هم در میان راه هستند یا رسیده اند
هرگاه تمنای شنیدن داشتی
گوش هایت را رهاکن.
عاشقانه هایم را در این ماه به دست باد سپرده ام .
شاید کلاغ ها نیز رسیدند.
درباره این سایت