به دفعاتی پیش آمده که ذهنم درگیر اتفاقات گذشته میشود.
کلماتی را درد میکشم.
شایدم هم طراحی.و شاید هم زندگی
ثانیه ها میگذرند و دقیقه ها و پشت سرشان ساعت ها .
وشب میشود.
و ای وای از شب.
تمام صفحات زندگیم را در سقف تاریک اتاقم ورق میزنم .
و چه جدال ناجوانمردانه ای بین من و .زندگی

پ.ن:جسته و گریخته تمرینات بدنسازی مو دارم پیش میبرم خوبه بد نیست .قرار شد شنبه برم باشگاه و بچه ها رو ببینم هیچ کودوم از بچه ها اصلا انتظار شو نداشتند
برگردم اصلا یه جورایی مات و مبهوت مونده بودند مخصوصا عقیل .یاخدا یه حالی بود .
مجبور شدم یه ماه پیش برگردم تیپ تازه دو سه روز که برگشتم  .کلا مرخصی پایان دوره زهرمار شد موندم اخه این همه بچه ها خوب بودن حتما من باید میبودم تو این بازدید .
ولی وقتی بهت میگن برگرد ادم یه حس خاص بودن بهش دس میده (هندونه زیر بغل :)))
اوضام خوبه .فردا قرار بود با یه گروه کوهنوردی برم کوه . منوچ هم گفت بریم بیرون دیگه نتونستم بهش بگم میخوام با گروه برم بیرون نخواستم دلش بشکنه
گروه  رو کنسل کردم با منوچهر فردا میریم بیرون فک کنم روز خوبی باشه .طبیعت گردی  موند برای هفته بعد
تمرینات رو قراره بعد 10 دی شروع کنم تا اون موقع تمرینات بدنسازی رو پیش میبرم و درس میخونم .و یکم به خودم باید برسم
تو این منطقه آخری که رفتم سرمای بدی خوردم از بخت بد من سرم عفونت کرده و فعلا دکتر دارو داده که تا این مدت تاثیری نداشته
باز بردم پیش دکتر .به احتمال زیاد یه عمل کوچیک در پیش رو دارم .
این روزا به شدت حالم خوبه .اشنایی با فرمانده باعث شد بهتر بشم .و عمو مجتبی که باعث شد برگردم سمت ووشو .
و من .دوباره شروع شدم



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خآطرآتِِ هر روز , دوست دآشتنت! پارسیان ماینر خودرو یدک مهر ساخت اپلیکیشن Aaron لینکدونی hourinwater Bret همه چی موجوده